کانونهای استعماری و تهاجم فرهنگی در قرن نوزدهم
مصاحبه با دکتر عبدالله شهبازی - قسمت دهم
کانونهای استعماری و تهاجم فرهنگی در قرن نوزدهم
آیا میتوان گفت که این گونه پیش فرضها را کانونهای استعماری ازطریق نهادهایی مانند فراماسونری در تاریخنگاری ایران رواج دادند؟
بله.این ادعا را به طور جدی و مستند میتوان مطرح کرد و میان رواج این گونه پیشداوریهادر تاریخ نگاری ایران و فعالیتهای فکری و فرهنگی محافل و انجمنها و سازمانهای مخفی وعلنی وابسته به کانونهای استعماری و از جمله فراماسونری پیوندهای بسیار عمیق قائل شد وبه این دلیل ترویج این گونه بحثهای فرهنگی را دارای مقاصد کاملا سیاسی و استعماری دانست.
از اوایل قرن نوزدهم میلادی،یک حرکت فرهنگی بسیار قوی و سازمان یافته در ایران آغازشد که از حکومت هند بریتانیا سرچشمه میگرفت.شالوده این حرکت در زمان حکومت ریچاردولزلی بر هند گذاشته شد.خاندان ولزلی نقش مهمی در تاریخ استعمار بریتانیا دارد و ازاین طریق بر تاریخ ایران تأثیر فراوان گذاشته است.هیئت جان ملکم را همین ریچارد ولزلی بهایران اعزام کرد.در کتاب زرسالاران درباره خاندان ولزلی و پیوندهای عمیق آن با زرسالارانیهودی و خانواده روچیلد بحث مفصلی کردهام.ریچارد ولزلی،فرمانروای هند بریتانیا،در سال1800 میلادی یک کالج در کلکته تأسیس کرد که یکی از اهداف آن مقابله فرهنگی با اسلام بود.
در این کالج مسلمانانی که به خدمت انگلیسیها در آمده بودند نقش داشتند مانند میرزا فترت وآقا ثبات.در سال 1811 میلادی این کالج یک میسیونر به نام هنری مارتین را به ایران اعزام کرد.هنری مارتین کارمند کمپانی هند شرقی بود و سر جان ملکم او را به بعضی از رجال سیاسی مهمایران معرفی کرد.هنری مارتین در شیراز در خانه جعفر علی خان،نیای خانواده نواب شیرازی،اقامت گزید و با حمایت خانواده قوام شیرازی فعالیت خود را شروع کرد و به مناظرههای جنجالیدینی با علمای شیراز پرداخت.
دو خانواده نواب و قوام شیرازی نقش مهمی در تاریخ فعالیتهای استعماری در ایران دارند.
جعفر علی خان نواب قبلا افسر عالی رتبه ارتش هند بود و در سرکوب خونین یکی از شورشهایمردم هند سمت فرماندهی داشت.او بعدا با دختر میرزا حسنعلی طبیب شیرازی ازدواج کرد ودر محله میدان شاه شیراز ساکن شد.این میرزا حسنعلی طبیب پسر حاجی آقاسی بیگ افشاردوست و مشاور کریم خان زند است و خانواده نواب از این طریق با تعدادی از خانوادههایسرشناس شیراز خویشاوند شد.نسلهای بعدی خانواده نواب نیز نقش مهمی در تاریخ ایرانداشتند.یکی از آنها غلامعلی خان نواب است که گزارشهای او به عنوان مأمور سفارت انگلیس
با عنوان وقایع اتفاقیه چاپ شده و دیگری حسینقلی خان نواب است که مدتی وزیر خارجه ایرانو رئیس حزب دمکرات بود.خانواده قوام شیرازی یهودی الاصل هستند و در آن زمان به خانوادههاشمیه شهرت داشتند زیرا جد آنها یک یهودی جدید الاسلام به نام آشر بود که نام خود را بههاشم تبدیل کرد و پسرش،ابراهیم خان،همان کسی است که کلانتر شیراز و وزیر لطفعلی خانزند شد و به خلع زندیه و صعود آقا محمد خان قاجار کمک نمود و در مقام صدراعظم آقا محمدخان و فتحعلی شاه قاجار جای گرفت.در همان سالی که هنری مارتین وارد ایران شد میرزاعلی اکبر خان(قوام الملک اوّل)،پسر حاجی ابراهیم خان کلانتر،بیگلربیگی فارس شده بود.
از این زمان نگارش و چاپ ردیههایی علیه اسلام و قرآن شروع شد که معروفترین آن کتابمیزان الحق است.به نظر من این کتاب مهمترین ردیهای است که از آن زمان تا به حال علیه قرآنکریم نوشته شده است.ظاهرا این کتاب را یک میسیونر آلمانی وابسته به دستگاه حکومت هندبریتانیا به نام دکتر کارل پفاندر نوشته ولی بررسی متن آن نشان میدهد که نمیتواند کار پفاندربه تنهایی باشد بلکه او قطعا از کمک مسلمانانی که با متون اسلامی کاملا آشنا بودهاند برخورداربوده است.پفاندر دو کتاب دیگر هم دارد:مفتاح الاسرار و طریق الحیات.این موج سازمان یافتهتهاجم میسیونرها بازتاب وسیعی در میان علمای ایران داشت و یک جنبش ردیه نویسی را ایجادکرد که اولین مقابله فکری علمای شیعه با تهاجم فرهنگی غرب جدید محسوب میشود.علمایدوره فتحعلی شاه مانند میرزای قمی،ملامحمدرضا همدانی،ملا علی نوری،سید محمد حسینخاتون آبادی و ملا احمد نراقی رسالههایی علیه میسیونرها یا به قول آنها«پادری»نوشتند.
«پادری»از واژه(پدر)اخذ شده و منظور کشیشان مسیحی است.
کمی بعد از سفر جنجالی هنری مارتین به ایران،در سال 1818 کتاب در بمبئی چاپ شد کهبر اندیشه سیاسی بعدی ایران تأثیر بزرگی نهاد.این کتاب دساتیر آسمانی نام دارد.نویسنده یادر واقع جاعل آن یک پارسی به نام ملافیروز است که کارگزار کمپانی هند شرقی بریتانیا و منشیو دستیار سر جان ملکم بود.ملا فیروز دساتیر را به عنوان یک کتاب آسمانی معرفی میکند که بهپیامبران ایران باستان تعلق دارد.جالب اینجاست که بسیاری از ایران شناسان اروپایی وکارگزاران برجسته کمپانی هند شرقی از این جعل ملا فیروز حمایت کردند و دساتیر را به عنوانمتنی اصیل جلوه دادند.سر ویلیام جونز و سر جان ملکم و لرد هستینگز و سر جرج اوزلی ومونت استوارت الفینستون از این گروهاند.
دساتیر به تدریج در ایران شناخته شد و از طریق بعضی از رجال و معاریف دولتی و فرهنگیعصر قاجار تأثیر بزرگی هم بر اندیشه و هم بر زبان و ادبیات فارسی گذاشت.زرتشتیان هند همدساتیر را به عنوان یک متن دینی به رسمیت شناختند و مروج آن شدند.حتی تا زمان انقلابمشروطه،زرتشتیان هند و ایران و بسیاری از معاریف فرهنگی مسلمان هندی و ایرانی دساتیر رامعتبر و کتاب آسمانی میدانستند.شعرا و نویسندگان سرشناسی مانند رضاقلی خان هدایت وفرصت شیرازی و ادیب الممالک فراهانی از مروجین دساتیر بودند.
دساتیر هم یک متن دینی جعلی بود که به پیامبران باستانی ایران نسبت داده میشد و همیک دوره تاریخ علی برای ایران بود با هدف ترویج باستان گرایی و هم به منبعی تبدیل شد برایساختن واژههای به اصطلاح سره فارسی.سرتاسر این کتاب پر از مهملاتی است که به نام فارسیسره و فارسی اصیل ارائه شده بود.مثلا:«درکاچه و هرکاچه و پرکاچه و در کارچه مارند».یعنی:«بالیدن و پژمردن و کام و خشم ندارد.»یا:«هرشنده هر ششگر زمرپان» یعنی:«بخشنده بخششگرمهربان».یا:«هامستنی رامستنی شامستنی زامستنی،شالشتنی شالشتنی شالشتنیشالشتنی،مزدستنی سزدستنی و زدستنی ازدستنی»الی آخر.
بعدها،به تدریج محققین اروپایی و هندی به دساتیر مشکوک شدند و اصالت آن را رد کردند.
این موج به ایران هم وارد شد و مطالبی علیه دساتیر انتشار یافت که مهمترین آن مقاله ابراهیم پور داوود است که به عنوان مقدمه لغت نامه دهخدا چاپ شده.باید اضافه کنم که پورداوود اینمقاله را بر اساس کتاب یک موبد و محقق سرشناس پارسی هند به نام شهریار جی بهروچا نوشتهاست.یعنی همان مطالب بهروچا را به همراه اضافاتی آورده است.بهروچا این رساله را قبل از سال1894 نوشت و دساتیر را به عنوان یک متن کاملا جعلی معرفی نمود.کتاب بهروچا مقارن باانقلاب مشروطه در سال 1907 میلادی در بمبئی چاپ شد.البته هم بهروچا و هم پورداوودتلاش میکنند که ملافیروز را از اتهام جعل دساتیر تبریه کنند.به نظر من،هم دساتیر و هم متونمشابهی چون دبستان المذاهب و هم دستکاریهایی که در فرهنگ معروف به برهان قاطعصورت گرفته همه متعلق به اوایل قرن نوزدهم است و ادعای انتساب این متون به قرن هفدهمصحت ندارد.
این موج تهاجم علیه فرهنگ ایرانی و اسلامی از دهه 1850 میلادی در ایران اوج گرفت و اینزمانی است که در کوران جنگ کریمه یک مأمور اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا به نام مانکجیلیمجیهاتریا در ایران مستقر شد.مانکجی از پارسیان هند بود و به عنوان رئیس شبکه اطلاعاتیحکومت هند بریتانیا در ایران کار میکرد و روابط نزدیکی با دیپلماتهای سرشناس دولتانگلیس در ایران،یعنی سر رونالد تامسون و ادوارد ایستویک و سر هنری راولینسون،داشت.اینسرآغاز یک دوران نفوذ بسیار جدّی استعمار انگلیس در ایران است و در پیامد فعالیتهایمانکجی و شبکه او بود که سرانجام میرزا حسین خان مشیرالدوله(سپهسالار)به عنوانصدراعظم ایران منصوب شد.دوران صدارت سپهسالار اوج فعالیتهای فرهنگی و سیاسی اینکانون در ایران است.
فعالیت فرهنگی مانکجی در چهار شاخه صورت گرفت:اوّل،حمایت و تقویت بابیگری وکمک به گسترش آن؛دوّم تأسیس و گسترش فراماسونری در ایران؛سوم،اشاعه باستانگرایی درفرهنگ ایرانی؛چهارم،تقویت برخی از فرقههای اهل تصوف در ایران.
حدود سه سال قبل از استقرار مانکجی در ایران علی محمد باب اعدام شده بود.حرکت باب ازهمین کانون استعماری سرچشمه میگرفت.به نظر من،ادعای محققینی که بابیگری را به عنوانیک جنبش دینی خود انگیخته و طبیعی و یک شورش مردمی مطرح میکنند و سر آغاز پیونداین جنبش با استعمار انگلیس را از زمان تبدیل آن به دو فرقه ازلی و بهایی میدانند مبنائیندارد.دلایل متعددی در دست است که بابیگری را از آغاز به عنوان یک حرکت مشکوک و مرتبط با کانونهای استعماری جلوه میدهد.در این باره در جلد هفتم کتاب زرسالاران به طور مفصلبحث کرده و مستندات و دلایل خود را عرضه خواهم کرد.در اینجا فقط اشاره میکنم به اهمیت دوره اقامت علی محمد شیرازی(باب)در بندر بوشهر.باب از 18 تا 21 سالگی در بوشهر بهتجارت مشغول بود و سپس به کربلا رفت و شاگرد سید کاظم رشتی،از سران شیخیه،شد و بعد ازمرگ سید کاظم رشتی ادعاهای خود را شروع کرد.در سالهای اقامت باب در بوشهر،این بندرمرکز مهم فعالیت کمپانیهای انگلیسی و اروپایی و یهودی و پارسی بود.در آن زمان،مهمترینکمپانی مستقر در این بندر به خانواده یهودی ساسون تعلق داشت که رهبر یهودیان بغدادیبودند.بعدها،نقش یهودیان را در گسترش بابیگری و بهاییگری بسیار مهم مییابیم تا حدی کهمیتوانیم ادعا کنیم که گسترش بابیگری و بهاییگری تنها با حمایت یک شبکه فعال یهودیوابسته به خانواده ساسون امکان پذیر بود.بابیگری و بهاییگری به بسیاری از نقاط ایرانبه وسیله یهودیان و جدید الاسلامهای یهودی وارد شد و رشد کرد.شهر همدان،به عنوان یککانون مهم یهودی نشین،نمونه گویایی است.عجیب است که محققین نسبت به دوره اقامت بابدر بوشهر کاملا بیاعتنا بودهاند.مثلا،ادوارد براون توجه فراوانی نسبت به دورانهای مختلفزندگی باب میکند ولی درباره دوران اقامت او در بوشهر ساکت میماند.در حالی که قاعدتا براونباید به این دوره بیشتر توجه میکرد زیرا بندر بوشهر به عنوان محل تلاقی تجار اروپایی و ایرانیمیبایست به عنوان مهمترین کانون آشنایی باب با غرب شناخته شود.ولی چون براون و دیگرانقصد نداشتند بابیگری را متأثر از غرب جدید بدانند و تمایل داشتند سرچشمههای بومی واسلامی آن را برجسته کنند،تأثیر این کانون را کاملا مسکوت گذاشتند.
به هر حال،مانکجی پس از استقرار در ایران نقش مهمی در تقویت بقایای بابیها و گسترش بابیگری ایفا کرد و در دبیرخانه مفصل و فعال او کتب اعتقادی متعددی در ترویج بابیگریتألیف شد.فهرست«گنجینه مانکجی»در کتابخانه موسسه کاما(بمبئی)نشان میدهد کهمانکجی در این زمینه تا چه اندازه فعال بوده است.در دوران فعالیت مانکجی میان او و فعالینیهودی و بابی ارتباطات گسترده برقرار بود و اینان با بمبئی،که مرکز نشر آثارشان محسوبمیشد،روابط منظم داشتند.میرزا ابوالفضل گلپایگانی،یکی از سران بابیگری و بهاییگری،درآن زمان منشی مانکجی بود.آقا عزیزاللّه،از یهودیان بهایی شده مشهد،هم با مانکجی وگلپایگانی ارتباط داشت.آقا عزیزاللّه همان کسی است که بعدها ادوارد براون را با گلپایگانی آشناکرد.پیوند مانکجی با بابیها و بهاییها در حدی است که منابع بهایی از مانکجی به عنوان بهایییاد میکنند و مینویسند که وی بعد از ملاقات با میرزا حسینعلی نوری(بهاء)در بغداد به اینمذهب گرویده بود.بهاء هم در الواح خود به این ملاقات با مانکجی اشاراتی دارد.اسنادی وجوددارد که نشان میدهد دستگاه اطلاعاتی ناصری از روابط پنهان مانکجی با بابیها تا حدودیمطلع بوده و در مقاطعی،مانند توطئه ترور ناصرالدین شاه در سال 1300 ق./1822 م،نسبت بهآن حساس بوده است.
بخش مهمی از کارنامه مانکجی در ایران به تأسیس فراماسونری اختصاص دارد.نقشمانکجی در این ماجرا تاکنون مورد غفلت کامل بوده است و تمامی محققین اولین نهادفراماسونری ایران را،که به«فراموشخانه»معروف است،با نام میرزا ملکم خان میشناسند.نقشملکم در فعالیت فراموشخانه مورد تردید نیست ولی مسئله پیچیدهتر است.طبق تحقیقاینجانب،در واقع،مانکجی نقش اصلی را در تأسیس فراموشخانه داشت و ملکم دستیار او بود. به عبارت دیگر،همانطور که در زمان انقلاب مشروطه سازمان فراماسونری بیداری ایران درپیرامون اردشیر ریپورتر شکل گرفت،فراموشخانه هم در پیرامون مانکجی تکوین یافت.در اینباره در جلد هفتم کتاب زرسالاران به طور مفصل بحث خواهم کرد.توجه کنیم که به طور رسمیرئیس فراموشخانه،یا استاد اعظم،یکی از پسران فتحعلی شاه به نام جلال الدین میرزا بود.ملکمدر کنار برخی از رجال عصر ناصری در این انجمن مخفی عضویت داشت.میرزا محمد تقی سپهرکاشی(لسان الملک)و رضا قلی خان هدایت هم عضو این نهاد بودند.
محفل یا شبکه مانکجی اولین کانون جدی و متشکلی محسوب میشود که ترویجباستان گرایی را در ایران آغاز کرد.یکی از اقدامات مانکجی تجدید چاپ و پخش کتاب دساتیر درایران در یک هزار نسخه بود.تا این زمان دساتیر در ایران چندان شناخته شده نبود و در واقع تأثیرجدی آن از زمان مانکجی آغاز شد.جلال الدین میرزا،استاد اعظم فراموشخانه،هم به عنوان یکشاهزاده فرنگی مآب شناخته میشد و هم مروج سره نویسی و ناسیونالیسم ضد عربی بود.اوکتابی نوشت به نام نامه خسروان که شامل یک دوره تاریخ ایران باستان است.البته این کتاب بهنام او منتشر و معروف شد ولی نویسنده واقعی آن فردی است به نام شیخ علی یزدی که درسفارت انگلیس سمت منشیگری داشت و در دستگاه انگلیسیها در ایران فرد متنفذی بود.
رضاقلی خان هدایت،نیای خاندان هدایت و عضو دیگر فراموشخانه،هم تألیفات متعددی با روحباستان گرائی منتشر کرد.از مهمترین آثار او فرهنگ انجمن آرای ناصری است.هدایت این کتابرا به سفارش مانکجی نوشت و نام آن فرهنگ انجمن آرای هوشنگ بود.هوشنگ نامی است کهمانکجی بر خود نهاده و خویشتن را در ایران با اسامی چون«هوشنگ هاتریای کیانی»و«درویشفانی»معرفی میکرد.ولی بعدا ترجیح دادند که این فرهنگ را به ناصرالدین شاه منتسب کنند ولذا آن را فرهنگ انجمن آرای ناصر نامیدند.این فرهنگ در سال 1288 ق./1871 م.یعنی دراولین سال صدارت میرزا حسین خان سپهسالار و اندکی بعد از فوت رضاقلی خان هدایت،با پولمانکجی چاپ شد.خود مانکجی نیز مقدمهای بر این کتاب نوشته است.این فرهنگ سرشار ازجعلیات دساتیری است و در کنار فرهنگهای دستکاری شدهای مانند برهان قاطع سهم بزرگیدر اشاعه باستان گرائی در ایران داشت.مثلا،با اقتباس از دساتیر،فهرست مفصلی از پیامبرانعجم ارائه کرده است.این کتاب سرشار است از ارجاع به پارسیان و زرتشتیان و دساتیر ودبستان المذاهب و غیره و در مقابل در آن مدخلهایی چون«اسلام»و«قرآن»وجود ندارد و آیاتو شواهد قرآنی و احادیث به ندرت دیده میشود.روح این فرهنگ کاملا غیر اسلامی است به نحویکه آن را در کنار نامه خسروان باید مهمترین تلاش مانکجی برای ترویج باستان گرائی در ایراندانست.برای مثال،خانه کعبه را مقر یک پیامبر باستانی ایرانی به نام مه آباد معرفی میکند.نامآدم ابوالبشر را فارسی میداند و مدعی است که گویا در زمان حمله اعراب به ایران به دستورعمر بن خطاب،خلیفه مسلمانان،تمامی کتابهای باستانی ایران سوزانیده شدند.
منشیان و کارگزاران مانکجی نیز در زمینه اشاعه باستان گرائی بسیار فعال بودند.میرزاابوالفضل گلپایگانی،منشی مانکجی و از سران فرقه بهائی،از مروجین سره نویسی و باستان گرائیبود و برای مثال در رسالهای تبار میرزا حسینعلی نوری(بهاء)را به یزدگرد ساسانی رسانیده است.
میرزا محمد حسین خان ثریا و حاجی میرزا حسن خوشنویس اصفهانی و میرزا لطفعلی دانش ومحمد اسماعیل خان زند هم در پیرامون این محفل به سرهنویسی اشتغال داشتند.محمداسماعیل خان زند نویسنده کتابی است با همین مضمون به نام فرازستان.گلپایگانی مینویسد کهاو نام خود را به هر مزدیار تغییر داد و نژاد خویش را به«خسروان کیان رساند و در زنده کردن آیینآبادیان و تازه نمودن روش نیاکان کوشش بیاندازه دارد.»البته باید این را هم عرض کنم که بعدهاگلپایگانی از مخالفان مانکجی شد و در نامههای خود مطالبی علیه او و باستان گرایان وسره نویسان بیان کرد.
محفل فرهنگی مانکجی با میرزا فتحعلی آخوندزاده در تفلیس نیز رابطه نزدیک داشت درحدی که آخوندزاده در مکاتباتش از رضاقلی خان هدایت با عناوینی چون«پدر بزگوار»و«پدرمغفور»یاد میکند.در این زمان آخوندزاده سرهنگ ارتش روسیه و کارمند عالی رتبه دفترنایب السلطنه تزار روسیه در قفقاز بود و به نظر من همان جایگاه مانکجی در حکومت هند بریتانیارا در دستگاه اطلاعاتی نایب السلطنه قفقاز داشت یعنی مسئول امور ایران بود.
چنان که میدانیم،آخوندزاده از مروجین باستان گرایی،اسلام ستیزی و عرب ستیزی وتئوری استبداد شرقی در تاریخنگاری ایران بود و در این زمینه تأثیر بزرگی بر جای نهاد.مثلا درنامهای به جلال الدین میرزا مینویسد:
به اصطلاح اهل یوروپا اسم حقیقی پادشاه به کسی اطلاق میشود که تابع قانونبوده،در فکر آبادی و آسایش وطن و در فکر تربیت و ترقی ملت باشد.در مملکتایران،بعد از غلبه تازیان و زوال دولت پارسیان و فانی شدن پیمان فرهنگ و قوانینمهبادیان سلطنت حقیقی نبوده است.در مدت تاریخ هجری فرمانروایان اینمملکت کلا دیسپوت و شبیه حرامی باشیان بودهاند.
آخوندزاده بنیانگذار جریانی است که تغییر الفبا را به عنوان راه توسعه و پیشرفت ممالکاسلامی معرفی میکرد.او این نظر را در عثمانی از طریق منیف پاشا و در ایران از طریق محفلمانکجی پیش میبرد.منیف پاشا در زمان حکومت سپهسالار به مدت چهار سال سفیر عثمانیدر ایران بود و در دوره مظفر الدین شاه نیز دو سال در این سمت بود.او با مانکجی و آخوندزاده ومیرزا یوسف خان مستشار الدوله و میرزا ملکم خان رابطه نزدیک داشت.
چهارمین شاخه فعالیت مانکجی در ایران به اهل تصوف معطوف بود و لذا اعضای محفل یاشبکه مانکجی با بعضی از سران اهل تصوف رابطه نزدیک داشتند.مانکجی خود را درویشمعرفی میکرد،«درویش فانی»لقب داشت و با سران برخی از طریقتهای اهل تصوف از جملهرحمت علیشاه(حاج میرزا کوچک شیرازی)معاشرت داشت.رضاقلی خان هدایت عضو طریقتنعمت اللهی بود و جالب است بدانیم که وی در فرهنگ انجمن آرای ناصر نام«داریوش»را بهمعنی «درویش» دانسته است.
رابطه کانونهای استعماری با فرقههای دراویش سابقه تاریخی مفصل دارد.از دورانایلخانان مغول،دسیسهگران یهودی کوشیدند تا از طریقتهای اهل تصوف برای مقاصد خوداستفاده کنند و تصوف یهودی معروف به کابالا(قباله)با همین هدف تدوین شد و بعدها شهرهایبیت المقدس(اورشلیم)و دمشق به مراکز فعال استقرار یهودیان صوفی نما بدل گردید.دربارهطریقت کابالا و جایگاه بزرگ آن در پیدایش فرقههای دسیسهگر و رازآمیز در کتاب زرسالارانبحث مفصل و مستندی عرضه کردهام.در قرون بعدی فعالیت جاسوسان غربی در لباس اهل تصوف ادامه داشت و این روش فعالیتدر قرن نوزدهم در سراسر سرزمینهای اسلامی اوج گرفت.از جمله باید به فرقهای از اهل تصوفاشاره کنم که در سال 1821 میلادی در مشهد به وسیله یک یهودی به نام ملا محمد علیاشکپوتی تأسیس شد.این گروه با صوفیان کرمان و مشهد و شیراز رابطه نزدیک داشتند و مرشدآنها میرزا ابوالقاسم شیرازی معروف به میرزای سکوت بود.در قصص العلما آمده است که زمانیآخوند ملاعلی نوری،که از فقها و حکما و عرفای بزرگ عصر خود بود،به شیراز رفته بود و مردم بهدیدن او میرفتند.میرزا ابوالقاسم سکوت هم به محل اقامت آخوند رفت و خواست با ایشانملاقات کند.آخوند ملاعلی نوری گفت این مرد نجس و کافر است و از مجلس من بیرون رود.
سکوت هم از خانه خارج شد.بعدها،وصال شیرازی و وقار شیرازی(پسر وصال)رابطه نزدیکی بامحفل مانکجی و خاندان نواب هندی داشتند.
با تشکر فراوان از فرصتی که در اختیار پژوهه قرار دادید و با امید بهاین که بتوان موارد بسیار دیگری را که قابل طرح است در آینده دراختیار خوانندگان گرامی قرار داد.